بُنِ این خانه رسیدهاست بر آب، این عید است؟
اندراین خانهخرابی، همهخواب؛ این عید است؟
نـآیـد اعـدادِخـرابی به حساب ، این عید است؟
خـانـهیخـود نِگَر اِیخانهخراب، این عید است؟
عیدِ که ؟ عیدِ کجا ؟ عیدِ چه ؟ این عید عزاست
در نوروز سال ۱۳۰۲ خورشیدی و دو سال پیش از انقراض حکومت قاجار و آغاز سلطنت “رضاشاه”، شادروان “میرزاده عشقی” قطعهای به نام «عید نوروز» سرودند. شاعر در این قطعه به شدت از اوضاعِ پریشانِ روز، اظهار شکایت و انزجار کرده است. در گوشهای از این سروده، میرزاده با لحنی دلخراش و دلسوزانه، خطاب به “خسروپرویز” پادشاه بزرگ ساسانیان چنین میگوید:
ای «شَه» از خاک بر آ، مُلکِ تو این بود؟ ببین…
حالِ این مُـلـک ، به عـهـدِ تو چنین بود؟ ببین…
خـطّـهی پـاکِ تو ویـرانـهزمـیـن بود؟ ببین…
قصـرِ «شیرینِ» تو، این جُـغدنشین بود؟ ببین…
میرزاده عشقی از سرسختترین و شجاعترین شعرای تاریخ ایران است. «زبان سرخ» او نهایتا -بخاطر مقالههای تند و اشعار صریحی که میسرود و از رجل سیاسی وقت، با ذکر نام انتقاد کرده و در روزنامه خود موسوم به “قرن بیستم” به چاپ میرسانید- «سر سبزش» را بر باد داد و در سن ۳۱ سالگی، به ضرب گلوله یکی از گماشتگان رضاخان (که در آن روزها هنوز به پادشاهی نرسیده و نخستوزیرِ احمدشاه قاجار بود) کشته شد.
سیل عظیم جمعیت، در مراسم تشییع جنازه او حضور پیدا کردند. تشییع جنازه میرزاده، باشکوهترین مراسم بدرقه یک شاعر است و نظیر آن را تاریخ هرگز به خود ندید.
بدبختانه هیچیک از جوانان امروزی، با آثار میرزاده آشنایی ندارند…
بهمن انصاری
۳ نوروز ۱۳۹۵