دیگر نمینوشی غـزل ای شـاعـرِ مُـرده
بـازنـدهی بـازی ز بـازی بـاز آزُرده
سگدو زدن تا بوقِ سگ… باشد… ولی سگخور
از بختِ زخمی، خسته و مخدوش و سرخورده
دیگر چه باک از صـاعـقـه، شلاقِ باد و غـم
این بـاغ اندر این زمـسـتـان، سخت پژمرده
مـغـمـوم و سـرگـردان میانِ ماندن و رفتن
در بیخِ ریشِ شـعـر، شـاعـر در غـزل مُـرده
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم