یک خرسِ قهوهایِ مخملی خریدهام،
برای دختری که ندارم…
و میچینم چند شاخهگُلِ رُزِ بیرنگ،
برای همسری که ندارم…
و میکِشم تصویرِ تمامِ نداشتههایم را،
برای تسکینِ عُقدههای عفونتکردهام…
کاش میدانست،
که فروغِ من در خاموشی است
و سوختنم برای او؛
تا با برافروختنِ واژههای سمج در مغزم،
بسازم جهانی که هست
در این جهانی که نیست…
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم