ظاهرا شعر دوباره سخت طُغیان کرده
باز هم واژهبهواژه، ز چه عُصیان کرده؟
باز این هیچ، در این پوچ به یَغما رفته
باز یک مَرد که خوابید، به اغما رفته
باز یک سایه، که شبهای مرا پوشانده
باز یک شُعله، که فردای تو را سوزانده
باز یک تو که از این زندگیام گُم گشته
باز دیـوانـگـیام، سـوژه مَردُم گشته
باز یک میخ، که از اَرّه و چَکُّش خورده
باز هم کرگدنی بـیهُـنـر و افـسـرده
باز پایان که جهانم خَفه شد از اشـخاص
باز هم مملکتی چِرت، تُهی، بیاحـساس
باز افسردگی بر زندگیام آوار است
باز شبهای لجن، خواب ز من بیزار است
باز هم شعر که از دوریِ تو دِق کرده
ظاهرا کرگدنی را به تو عاشق کرده
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم