شبیهِ مرگِ صمد،در اَرَس، چه مشکوک است
غروبِ من فردا، اشک و جیغ و فریادت
رها شدن از تن، با سقوط در هیچ و…
غروبِ شـیرینم، در نبودِ فـرهـادت…
سفر به هیچ و شبم، ترس و درد و تنهایی
تو و دو خاطره از تو که در دلم جاماند
تو و دو خاطره از خندههای شیرینت
که رِخنه در تنِ من شد، که داخلم جاماند
شبیهِ یَـلـدا بود، هر شبِ من و دردم
شبیهِ یک نعـره، در فـشـارِ خاطرهها
شبیهِ یک مـاهـی، اشتیاقِ دریـا و…
شبیهِ تَلخندت، در دلِ مُشاجرهها
مترسکی بودم، بینِ گَلّهای گاو و…
به اشتیاقِ رهـایی چنان خَطَر کردم…
کنارِ نَعشِ صمد، در اَرَس مرا دیدی
که پرکشیدم و رفتم، ز خود گذر کردم…
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم