درد دارد،
درد دارد این دلم،
خروار خروار؛
جای زخمِ زندگی میسوزد اینبار…
شاید این زخمِ قدیمی
-زخمِ کاری-
زخمِ چاقوی تو بر قلبِ نحیفم
زخمِ بیاحساسیات بر عُمقِ روحم،
استخوانم،
زخمِ کاری رخنه در اعماقِ جانم
بوده باشد…
شاید این زخمِ قدیمی…
یادگاری از تو و از خاطراتت،
یادگاری از نمکنشناسیات،
از مرگِ فردا،
از من و آتش که افتادهاست بر جان،
از تو و آتش که بر جانم کشیدی…
رفتی و جز خود، نه من را
– هیچکس را-
هرگز و هرگز ندیدی…
شاید این زخم قدیمی
یادگاری از غروبِ جمعههایم
یادگاری از غمِ سنگینِ مرغانِ مهاجر
یادگاری از نگاهی که عوض شد این اواخر
بوده باشد…
***
بُگذر از من،
بُگذر از شعر و غمِ بنشسته در آن
با دو چشمِ مشکیات تخریب کن نظم جهان را
دور از جبر زمان،
جبر مکان،
پرواز کن تا بینهایت
بیعذاب از آنچه کردی با من و جانم پریروز،
سهم من غم بود و سهمت
رفتنِ از غم بهسوی ناکجا
صد حیف و افسوس…
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم