– «شاید…
هنوز…
دوباره بشود تا که ما… »
بس کن همین است پایانِ اسفناکِ ما
میمِکَد مُرداب،
تَقَلّا مکن…
مرگ است…
جبر! جبر!
بنان بغض میکند بر آهنگِ راکِ ما!
یک مَرد در انتظار ِپگاه و چوبهی دار و…
ضیافتِ کِرم است، با نعشِ ناپاکِ ما
هرروزِ ما فحشِ رکیکی است، ما گناه کبیرهایم
جُرم است، آنچه چرخید در ذهنِ شَکّاکِ ما
– «نیست برای ما… »
پس بجوشد سرِ سگ در دیگ…
– «آخر… »
فرقی نمیکند، نیستیم فردا که ما…
این نیز میگذرد مثل عمری که شد بر باد
بگذر که امیدی نیست بر تَنِ صَد چاکِ ما…
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم