بیهوده با یک مُرده، امشب مَرد شد سرشاخ
یک زن به بختِ خویش خندید و بشد گستاخ
فرجامِ گـاو و دسـتهـای خـونـیِ سَـلـّاخ
مَـن خیره بر عُـمـقِ حماقتهای یک مـلَّـت
یک نصفه از مَـردی در این بیهودهها، پژمُرد
زن زیر لِنگِ سـایـهها، جان کَند و آخر مُرد
گاوی علف را پس زد و معشوقهاش را خورد
مَـن خیره بر یکمُشت، بودنهای بیعـلّـت
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم