Official Telegram Channel of Bahman Ansari  برگه بهمن انصاری در اینستاگرام  برگه بهمن انصاری در توییتر  Official Bahman Ansari's Facebook  Official Youtube Bahman Ansari

روانی

می‌سوخت… آهـسـته میان‌ِ زیرسیگاری
بی‌حوصله، خسته در این شب‌های ‌تکراری

می‌سوخت… لای حرف‌های نصفه و ناقص
وحشت‌زده از طعنه‌های هر کس و ناکِس

می‌سوخت… لای فعل‌های مسخره، بی‌خود
سرگیجه از مرغ و الاغ و عَرعَر و قُدقُد

می‌سوخت… در دود و دمِ شهرِ اساطیری!
یک‌مُشت خلق و هِرهِر از فَرطِ شکم‌سیری

***

می‌سوخت‌ در‌ ‌خاکسترش‌ ‌با ‌بغض‌ می‌خندید
در مغزِ بیمارش بدونِ حرف، می‌گندید…

در مغزِ بیمارش کسی آهسته گُم می‌شد
میلان و لندن هم شبیهِ خاش و قم می‌شد

در مغزِ بیمارش تو را شکلِ لولو می‌دید!
چیزی شبیهِ غـصـه‌های شاملو می‌دید!

خود را انیشتین، نیچه و ماری‌کوری می‌دید
با چشم‌های تـابه‌تـا، بـابـاقوری می‌دید!

***

با چشم‌های تـابه‌تـا، در شعر گُم می‌شد
کُنجِ کُمُد، یک جِنِّ غمگین، ناله‌ای بی‌خود…

بر جِنِّ در کُنجِ کُمُد، با حرص می‌خندید
با ناامیدی در خودش، آهسته می‌گندید

با ناامیدی کَـلّـه بر دیوار می‌کوبید…
در مغزِ خود -در کرم‌ها- صدبار می‌لولید

در مغزِ خود از بی‌پدرها نان‌بُری می‌کرد
در لای‌ یک‌مُشت ‌از جماعت ‌خودخوری ‌می‌کرد

***

می‌سوخت در لای‌ جماعت بی‌صدا می‌سوخت
بر جِنِّ در کُنجِ کُمُد هی چشم را می‌دوخت

می‌سوخت لای حرف‌های نصفه‌ی بی‌خود
در عُمقِ مغزش هی صدای عَرعَر و قُدقُد

در عُمقِ ‌مغزش با انیشتین، قهر و لج می‌کرد
در عُمقِ مغزش بی‌پدرها را فلج می‌کرد!

می‌سوخت… آهـسـته میان‌ِ زیرسیگاری
وحشت‌زده، می‌سوخت در کابوسِ اجباری

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

به ساز تو رقصیدم

در یک جنونِ سخت، با سازِ تو رقصیدم
از فَرطِ تو، ‌کوبیدم این تن را به هر دیوار
در خونِ‌ خود می‌خواندم از مرگِ‌ تو اشعاری
مَخلوق‌ها در خوابِ‌ غفلت، شعرها بیدار

در من، تو ‌و سازِ ‌تو ‌بود و شعر و یک‌ حسرت
مَخلوق‌ها در پُشتِ دَر… با چَکُّش و اَرّه…
در یک جنونِ ‌سخت، در سازِ تو می‌مُردم
از فَرطِ ‌تو پوسید، من از بیخ، هر ذرّه…

مَخلوق‌ها با حیرت از این فعلِ بیهوده
هرشـب به سازِ تو بدونِ فهم، رقصیدند
در‌ شعله‌هایت‌ یک‌ من‌ و اشعارِ ‌تلخش‌ سوخت
مَخلوق‌ها این فعل را هرگز نفهمیدند…

هرگز نفهمیدند، ساز از درد می‌پـیـچـد
هرگز نفهمیدند، خون از شعر لبریز است
در یک‌ جنونِ‌ سخت، تن با کِرم‌ها پژمُرد
تقویمِ من تبعید در اعماقِ پاییز است…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

مازوخیسم

در فاضلابِ زندگی، یک موش بودمِ حیف…
در حسرتِ یک شعله و آغوش بودم، حیف…
مبهوت از هرچه بخواندم بر خران یاسین
همچون یکی رازِ سمج در گوش بودم، حیف…

بلعیدم امشب روحِ خود را با سُسِ قرمز
با بغض بر یک زخمِ تلخ از حضرت حافظ
یک لذّتِ بیهوده از دردِ خودآزاری…
افسـوس؛ خلق از درکِ این بیهوده‌ها عاجز

این زندگی، یک دورِ باطل، چرخشِ مشکوک
با زخمه بر گیتارِ بی‌سیم و ول و ناکوک…
هی خسته از هی ساختن، هی ساختن، تا کی؟
ای‌کاش باشد تا ابد، دنیای‌مان متروک…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

شهر تو

در کوچه‌های ‌شهرِ تو، یک‌ خاطره جا مانده بود
این نامه‌ی مجعول را، یک ناشناسی خوانده بود

در التهابِ مستراح ، یک قایقی پهلو گرفت
یک‌ چوبه‌ی دارِ مریض، با مرگ شاید خو گرفت

در ناکُـجـای شهرِ تو، یک رهگذر در غصه مُرد
یک عکسِ ‌نامفهوم ‌و ‌گیج، عکاس ‌را با حرص ‌خورد

شلیکِ شعرِ خشمگین، بر پیکرِ شـاعـر نشست
در روده‌های شهرِ تو، یک نعش از هم می‌گسست

در مغزِ من یک میخ، از فرطِ صدا دیـوانـه شد
با یک کلنگی پُر غرور، این خانه‌ام ویـرانـه شد

در هر تویی هرشب دوباره‌شب شکفتن می‌گرفت
تقویمِ این خانه، همیشه رنگ بهمن می‌گرفت

فـریـادهـای بی‌صدا، کـابـوس‌هـای هرشب و…
سَرگیجه‌های لـعـنـتـی، دردِ منِ لامَصَّب و…

یک سوتِ مُمتَد در شـقـیـقـه، ارّه بر دنیای تو
غَـرقِ امید و آرزو ، هر روز در دریـای تو

یک تیغِ سرتق در‌گلو، یک خار در چشمِ چپ و…
سنگینیِ یک فُـحـشِ بد، در انتهای هر گپ و…

یک مرگِ‌ تلخ و یک ‌گلوله، یک شقیقه، یک سراب
یک درد و یک جَبر و مَن و پایانِ رَه، بی‌انتخاب

در روده‌های مستراح، یک قایقی در هم شکست
یک‌چوبه‌ی دارِ مریض، با خشم از هم می‌گسست

یک خاطره جِر خورد و نَعشِ زن دوباره ناز کرد
یک کـرگـدن، خاموش از اعماق من، پرواز کرد

یک ناشناسی با تَـبَـر، بر ریشه‌ی خورشید زد
بر صورتِ زن، شوهرش؛ سـیـلی بـلاتـردید زد

هر نامه‌ی مجعولِ میخ، یک رهگذر را رانده است
در‌ کوچه‌های شهرِ تو، یک کرگدن جا‌مانده است

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

زخم قدیمی

درد دارد،
درد دارد این دلم،
خروار خروار؛
جای زخمِ زندگی می‌سوزد این‌بار…

شاید این زخمِ قدیمی
-زخمِ کاری-
زخمِ چاقوی تو بر قلبِ نحیفم
زخمِ بی‌احساسی‌ات بر عُمقِ روحم،
استخوانم،
زخمِ کاری رخنه در اعماقِ جانم
بوده باشد…

شاید این زخمِ قدیمی…
یادگاری از تو و از خاطراتت،
یادگاری از نمک‌نشناسی‌ات،
از مرگِ فردا،
از من و آتش که افتاده‌است بر جان،
از تو و آتش که بر جانم کشیدی…
رفتی و جز خود، نه من را
– هیچکس را-
هرگز و هرگز ندیدی…

شاید این زخم قدیمی
یادگاری از غروبِ جمعه‌هایم
یادگاری از غمِ سنگینِ مرغانِ مهاجر
یادگاری از نگاهی که عوض شد این اواخر
بوده باشد…

***

بُگذر از من،
بُگذر از شعر و غمِ بنشسته در آن
با دو چشمِ مشکی‌ات تخریب کن نظم جهان را
دور از جبر زمان،
جبر مکان،
پرواز کن تا بی‌نهایت
بی‌عذاب از آنچه کردی با من و جانم پریروز،
سهم من غم بود و سهمت
رفتنِ از غم به‌سوی ناکجا
صد حیف و افسوس…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

مچاله شد

– «امشب بیا دوباره با هم…»
هیس!
خسته است!
سال‌هاست که این مَرد بر خودش چشم بسته است
افکارِ او پریشان از ناکجا تا کجاست…
از این جماعت بریده و
از خود گسسته است…

خشمگین نیست،
شاید فقط کرگدنی بی‌شرف است…
– «ولی این حقِّ تو نیست…»
بس کن!
این حرف‌ها مزخرف است…
مقصد من تو نیستی…
هیچ نیست…
رهایم کنید…
فردای من پوچ و عبث و بی‌مصرف است…

باز مچاله شدم؛
وِز وِز کیست؟
– «بهمن…»
خفه شو!
چای تلخ را بنوش و اسیرِ فلسفه شو!
از تاریخ بُگذر و غرق در شب و سیاهی و جنون
با یادِ من
برهنه ولو وسطِ ملحفه شو!

نه! دیگر اشتباه نمی‌کنمت!
– «گوش کن این یه راز…»
این من نگشوده باید تخته شود چون که باز…
بگذریم!
قِی کن مرا و خط بزن از جهان، نام من؛
باز کن برای خودکشی‌ام باز این شیرِ گاز را…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

اختلاف طبقاتی

موتزارت در لابلای نُت‌هایش خفه شد
و یک شعرِ احساسی،
اسـیرِ فلسفه شد…
مارِ بیچاره،
اشتباهی موسی را بلعید
و چاپلین از‌ فَرطِ ‌جنون،
بر دیکتاتور ‌خندید
شعری که زندگی را ول کرد،
ماورایی شد…
و شاعری که اسیرِ زندگیِ ‌کافکایی شد…
خاطراتِ جدایی…
دو قشر…
دو ابهام…
ترمینالِ جنوب و فرودگاه امام…
و خلقی خسته در خانه‌های استیجاری
و خشمی خفته در شعرِ بهمن انصاری…
قِی شد عقده‌ها دوباره بر روی این کاغذ:
«دور شو برو لعنتی، متنفرم من از…»

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

حرف‌مفت

دو خروار ناگفته در آن نگاهت
غمی خفته در… حال و روزِ افتضاحت

دلت پُر، دلت‌پَرپَر از وعده‌های‌ چِرت‌وپِرتِ‌ هر…
پُر از زِر زِر و حرفِ مُفت و زِرت و پِرتِ هر…

بُریدند و بُردند و خوردند، نانِ تو را
نکردند رحمی بر آن دو قِرّانِ تو را

نکردند رحمی بر‌آن بُغضِ احتمـالا شکستنی
که باید بمیری از این درد و بندِ ناگسستنی

که باید بمیری، بمیرند از شَرمِ چَشمِ تو
بمیرند از بُغض و خَشمِ تو

بمیرند از حسرتی که خُفته در نگاهت
بمیرند بر حال و روزِ افتضاحت

ببین از غمت، غَم نشسته بر تنم
ببین نفرتم از این خاک و از… میهنم

«ببین رویشِ بُغضِ ویرانگرم
که آرام خونِ تو را می‌خرم»*

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

*) این بیت از شاهین نجفی است.

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

نمی‌دانی؟

نمی‌دانم که می‌دانی
که می‌دانم،
نمی‌دانی؟
اگر دیوانه‌ات،
دل‌داده‌ات،
-این مَرد-
اگر عاقل شود،
دیگر نمی‌ماند…
نمی‌ماند…
نمی‌ماند…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

سکوت

سکوت تو
عجب خنجری است…
می‌شکافد سینه‌ام را…

آه…
امیدم ناامید گردید
و بهارم پاییز شد
و آتشم خاکستر…
فردایم در دیروز جاماند
سرانجام
مرهمِ زخم‌هایم،
مرا زخمی کاری زد…

من نه نیرنگ را از روباه یاد گرفتم،
و نه فرار را از شغال،
و نه همرنگِ‌جماعت‌شدن را از گلّه‌گرگ‌های متظاهر…

من تنها با عقاب به پرواز درآمدم
تا آنقدر دور باشم
که در غیابم
آزادانه نفس بکشی…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

Home | SitemapRSS |

Google | Goodreads | LinkedIn | Crunchbase | ORCiD | WikiTree |

كليه حقوق مادی و معنوی، محفوظ است.

Copyright © 2020~Today  |  Design by Bahman Ansari & Book Cafe