Official Telegram Channel of Bahman Ansari  برگه بهمن انصاری در اینستاگرام  برگه بهمن انصاری در توییتر  Official Bahman Ansari's Facebook  Official Youtube Bahman Ansari

من

یک ‌هیچ‌کس‌هایی ‌به‌ فردایم‌ چه ‌گَندی‌ زد
مَردی ‌که ‌دیگر نیست، بر من پوزخندی ‌زد
با گریه، یک زن در شبم، جیغِ بلندی ‌زد
در‌ گوشِ ‌من ‌یک‌ خر، سخن‌های ‌چرندی ‌زد

یک‌مُشت فحشِ بی‌اراده، در دهان چرخید…


گُم ‌شد‌ در ‌این ‌من ‌یک‌ تویی ‌غمگین ‌و افسرده
در عُمقِ‌ من ‌یک ‌زن‌ که‌ شد سرکوب‌ و سرخورده
صد خاطراتِ تَلخ در من، تَلخ پژمُرده
شلیکِ جیغت، نعره‌هایم، در زنی مُرده

من با سیاهی لشگرش، آهسته می‌خندید…


پاشید از اعماقِ مَردم، خنده‌هایی گیج
در مجلسِ ‌خَتمِ صدا، رقصنده‌هایی گیج
در قبر می‌ماسید، نعشِ بنده‌هایی گیج
نان‌خوردنی ‌با نرخِ‌روز،چرخنده‌‌هایی‌ گیج

چرخید این‌چرخه ولی این من نمی‌چرخید…


افکار، در من سخت مشغولِ جویدن بود
مَردی ‌که ‌دیگر نیست، مشغولِ‌ دویدن ‌بود
در پُشتِ‌بامِ من، زنی فکرِ پریدن بود
خر با وَلَع در شهر، مشغولِ چریدن بود
می‌مُرد من با بی‌خیالی، خلق می‌خندید…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

جنازه‌های خاکستری

حوصله‌ای باقی نمانده…
این‌جا شبیه قبرستانی است،
به وسعت وطن؛
با هشتاد میلیون جنازه متحرک…

جنازه‌های خاکستری…
مردمان خاکستری…
عشق‌های خاکستری…
آزادی‌های خاکستری…
دل‌مشغولی‌های خاکستری..

هیچ و پوچ…
محکومیم به مرگ…
این‌جا همه‌ی مخلوقات،
سال‌ها پیش از ملاقات با مرگ،
مُرده‌اند…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

شعله

ظاهرا شعر دوباره سخت طُغیان کرده
باز هم واژه‌به‌واژه، ز چه عُصیان کرده؟

باز این هیچ، در این پوچ به یَغما رفته
باز یک مَرد که خوابید، به اغما رفته

باز یک سایه، که شب‌های مرا پوشانده
باز یک شُعله، که فردای تو را سوزانده

باز یک تو که از ‌این زندگی‌ام گُم گشته
باز دیـوانـگـی‌ام، سـوژه مَردُم گشته

باز یک میخ، که از اَرّه و چَکُّش خورده
باز هم کرگدنی بـی‌هُـنـر و افـسـرده

باز پایان که جهانم خَفه شد از اشـخاص
باز هم مملکتی چِرت، تُهی، بی‌احـساس

باز افسردگی بر زندگی‌ام آوار است
باز شب‌های لجن، خواب ز من بیزار است

باز هم شعر که از دوریِ تو دِق کرده
ظاهرا کرگدنی را به تو عاشق کرده

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

جنون

رفت‌از شهری که در آن وَصله‌ی‌ناجور بود
مَقصدش در ناکجا، یا انتهای گور بود

رفت و با خود بُرد، یاد و خاطراتِ گند را
رفت و بُرد از یاد، طَعمِ گندِ هر لبخند را

فعل‌های ‌بی‌هدف، صبر و شکیبایی، جُنون
یک‌بغل ‌حرفِ ‌نگفته، سُرفه‌های ‌خشک، خون

شَکّ و تردید و تَبَر، با خویشتن بیگانگی
از جماعت سخت بیزار و جُنون، دیوانگی

یک فرارِ لعنتی، یک‌عُمر از خود تا کجا…
پُشتِ‌سَر ویرانه و غم، روبرویش ناکجا

یک فرارِ گیج، از اوهام و از شب‌های سرد
یک عبورِ سخت، از هر درد و درد و درد و درد

یک ‌تصادف ‌با سیاهی، هیچ‌ در‌ هیچ‌ و سقوط
از عَدَم تا مُستَراح، بی‌تاب مشغولِ هُبوط

دردِ بی‌درمان و افکارِ مریضِ اُمَّتی…
یک دلِ بیچاره و بی‌ارزش و بی‌قیمتی

رفت‌‌ در پُشت‌سَرَش‌ خود را و دل‌ را جا گذاشت
بر همه ‌ناگفته‌ها با بُغض و نفرت پا گذاشت

رفت، با قلبی ‌که دیگر خالی ‌از هر خنده‌ بود
مُرده بود اما لجوج و وحشی و یکدنده بود

رفت از خود با جُنون، با قرص‌ها پرواز کرد
یک جُنونِ مَحض را با تیغ‌ها آغاز کرد

نعش ‌را با نفرت ‌از خود، پس ‌زد و در خاک ‌شد
بی‌محابا در سکوت، از خاطراتت پاک شد

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

قرص ماه

من گیر افتاده‌ام در آن سیاهیِ چشمانت
که روشن‌تر است از خورشید،
و قرص‌تر است از ماه…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

شلیک

سینه سنگین و نفس حبس و جهان تاریک است
قلبِ من خاموش است، مرگ به من نزدیک است

هـمـدمِ من به جز این شـعـر چه‌کس بود؟ بگو…
من که رفتم، ولی امشب چه لباست شیک است!

کاشکی بر سر قـبـرم نه تو آیی و نه هـر…
مرگِ من پر ایهام است، چه سمپاتیک است!

گریه بر من مکن ای شـعـر، تو خود می‌دانی
آخرِ قـصـه صـدای جَـرَسِ شلیک است…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

پوچی

یک گام، تا یک کام، از یک خاطره، یک نام
یک دلـهـره از پوچـیِ فـردا و از فرجام

مرگ و نبودن؛ رفتن از یادِ تو و… شاید…
این مَرد، امشب رفته، تا هرگز نمی‌آید…

هی با خودش درگیر و لج با مَردمِ لجباز
سنگینیِ یک فحش و بغضی که فرو شد باز

بُگذار و بُگذر از من و شعرم به دلسوزی
این‌بار بعد از این زمستان نیست نوروزی…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

سگ‌خور

دیگر نمی‌نوشی غـزل ای شـاعـرِ مُـرده
بـازنـده‌ی بـازی ز بـازی بـاز آزُرده

سگدو زدن تا بوقِ سگ… باشد… ولی سگ‌خور
از بختِ زخمی، خسته و مخدوش و سرخورده

دیگر چه باک از صـاعـقـه، شلاقِ باد و غـم
این بـاغ اندر این زمـسـتـان، سخت پژمرده

مـغـمـوم و سـرگـردان میانِ ماندن و رفتن
در بیخِ ریشِ شـعـر، شـاعـر در غـزل مُـرده

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

رفیق

در برابر چشمانِ من از بین می‌روی رفیق، این عادلانه نیست…
بر رگ‌های من سکوتِ توست همچو تیغ، این عادلانه نیست…
صدای سازِ تو همچنان در گوشِ من می‌پیچد، برای دلخوشیِ من
در سراشیبیِ سقوط گوش می‌دهمت دقیق، این عادلانه نیست…

بیست و چند سالگی، زمانِ شکفتن است، نه رفتنت بانو
جهانی از سکوتت کَـر شد، دور کن مرگ را از تنت بانو
که بیماریِ رخنه کرده در جانت مهار شدنی نیست اما
شاید این‌بار به‌سر‌ رسید زمستان، در دی‌ماه و بهمنت بانو

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

نفخ صور

امشبی را تلخ بر شعر و کلامم خنده کن
نفخ بر صوری بزن، هر مُرده‌ای را زنده کن
خسته و درمانده از کار جهان بودی اگر
تیغ را با خشم بر رگ‌های خود لغزنده کن

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

Home | SitemapRSS |

Google | Goodreads | LinkedIn | Crunchbase | ORCiD | WikiTree |

كليه حقوق مادی و معنوی، محفوظ است.

Copyright © 2020~Today  |  Design by Bahman Ansari & Book Cafe