Official Telegram Channel of Bahman Ansari  برگه بهمن انصاری در اینستاگرام  برگه بهمن انصاری در توییتر  Official Bahman Ansari's Facebook  Official Youtube Bahman Ansari

پرواز تا مریخ

با خاطرات و داغِ دل، پرواز تا مریخ
تکرار و هی تکرار، در چرخیدنِ تاریخ
مغزِ من و یک ‌چکّش و پیچ و دِرِیْل و میخ
دردِ تبر، از ریشه کندن، از تو و از بیخ

«شاید دوباره باز…» بس ‌کن ‌لعنتی ‌دیر است
این ‌مُرده ‌مدتهاست‌ حتّی‌ از خودش ‌سیر است
زخمِ‌‌ خودش ‌‌را می‌فشارد، ‌سخت‌ درگیر است
از شعر و درد و خاطراتت ‌سخت ‌‌دلگیر است

یک یادگاری روی من، در قعرِ تنهایی
هرشب به ‌یادِ بودنت، در شوک و رسوایی
پژمردنِ اندیشه‌ام، پیش از شکوفایی…
فردای تو بی‌من عجب دارد تماشایی

در نیمه‌ی سرمای بهمن، سوز و غم یا که…
من با تو و یادِ تو، بودی تو ولی با که؟…
«آخر چرا؟» بس ‌کن! صدایت نشنوم‌ تا که…
جنگ ‌است ‌زین‌پس‌ بین ‌من‌ با هرکسی ‌را که…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

شوک

باز با یادِ تو امشب به خودم شوک دادم
بر سرت داد زدم، فُحشِ بدی، رُک دادم

باز بر خاطره‌هایت لـگـدی سخت زدم
باز هم حرصِ تو را بر دلِ بدبخت زدم

باز هم غُـر زدم و چَکُشِ اعصاب شدم
باز مهمانِ شب و ‌گریه مهتاب شدم

باز با نامِ تو بر سادگی‌ام لـطـمـه زدم
باز از بَرزخِ رفتن، بشدم سـوی عَـدَم

***

مثل یک فیلم که بازیگرِ آن ناکام است
یا خدایی ‌که وجودش همه در ابهام است

یا چو اَرّه، ‌که درختی به‌ دهان می‌سایید
یا که آن سایه که شب‌های ‌مرا می‌پایـیـد

به‌سرم‌ زد که ‌من امشب به تو پرخاش ‌کنم
باز در رابطه‌ات با همه، کنکاش کنم

باز در خاطره‌هامان، غَرق در وَهْم شوم
باز هم سگ بشوم، قُلدُر و بی‌رحم شوم

***

فکرِ دیروز و پریروز، هنوزم داغ است
مَثَلِ حالِ مرا… با فرهاد، مِصداق است

فکرِ دیروز هنوزم به جهان گند زده‌است
دشمنم‌ شاد شد و بر همه لبخند زده‌است

هر شَبَح از من و از مثلِ‌من افسوس بخورد
خواب، نامرد شد و مثلِ تو کابوس بخورد

طعنه ‌زد هر‌کس و ناکس به تو و افکارت
به من و بی‌خبری از غُـلِ استثمارت

***

باز با یاد تو امشب، به جهان شوک دادم
باز شعری به شجاعت، به شما رُک دادم

باز با چَکُشِ ‌اعصاب، به دل لطمه زدم
باز از بَرزخِ مهتاب، شدم سـوی عَـدَم

باز از سادگی‌ام یـادِ تـو را بوسیدم…
باز در اوجِ جنون، از غـمِ تـو پوسیدم…

باز هم خاطره‌هامان، لگدی ‌سخت ‌بخورد
باز هم فُحشِ رکیکی منِ بدبخت بخورد

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

شعر من

شعرِ من تلخ‌تر از دود و دَمِ سیگار است
شعرِ من خسته‌تر از زخمه هر گیتار است

اگر از زخمِ شکنجه، نفست حبس شده‌است
شعرِ من با تب و سردرد و وَرَم، بیمار است

غمِ غربت اگر از پا به در آورد تو را
شعرِ من زخـم‌خـور از فاصله و دیوار است

پس تو آرام بخواب و به دلت غم مده چون
شعرِ من خواب ندارد، همه‌شب بیدار است

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

فرار

فرار کردنِ از خود، فرار از زندان
فرار کردنِ از هر جُدایی و چمدان
فرار کردنِ از عشق و از هم‌آغوشی
فرار کردنِ از تَـرسِ از فراموشی

شبیه یک ‌عقرب، گیج و خیره‌بر آتش
شبیه‌ یک‌ ماهی، تور و انتظارِ عَطش
شبیه‌ یک ‌سرباز، جنگ و مرگِ بیهوده
شبیه ‌کرگدنی، تَلخ و پیر و فرسوده

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

باید کنی باور

یک‌جفت چشمِ‌ خیره بودم رفتنت را در…
زیرم به آوارِ اتـاقـی، بی‌در و پیکر

پیچیده در یک‌مُشت پرسش‌های پی‌درپی
جاماند یادت لابلای سـطر ِ هر دفتر

چون کهنه‌زخمی، نیمه‌شب‌ها باز می‌سوزم
صد خاطره هربار می‌کوبد تو را در سَر

آرام می‌میرم میانِ خلق، مَردی را…
زخمی‌که در زن می‌شکافم قلبِ یک خنجر

در لابلای شـعـرهـا، حالِ بدی دارم
حالِ پریشان، خسته، مغبون، گیج‌ و‌ شرم‌آور

یک رَدِّ تیغم هر شبم در ناکجای شـعـر
باید کُنی باور… کُنی باور… کُنی باور…

بهمن‌ترین مـاهِ زمستان، لای تقویمم
می‌میرمت قبل از دعـای خیرِ هر مـادر

من غرق بودم رفتنت را، رفتنت را، رفـ…
یک‌جفت چشمِ ‌خیره بودم، رفتنت را در…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

شام آخر

افسوس ‌از شب‌های ‌غمگین‌ را سحر کردن
گم ‌شد تو در‌ این‌ زندگی، ‌از درد پیچید و…
دردِ داوینچی… غُصه‌های مَردِ بی‌فردا
مهمانِ شامِ‌آخر و… یک ‌زن ‌که ‌ترسید و…

یک زن‌ که ترسید و گریزان رفت از اینجا
یک ‌زن‌ که ‌در خود با‌ خشونت ‌خودزنی ‌می‌کرد
دردِ داوینچی… شامِ‌آخر… مَردِ بی‌فردا…
با میخ و با من آشکارا دشمنی می‌کرد

با حرص از من، شامِ‌آخر را تناول کرد
آن میخ در کُنجِ خیابان، در تَصادُف مُرد
زآن‌پس ‌داوینچی ‌‌با خدایش‌ خودکُشی‌ کرد ‌و…
یک زخمِ‌ کهنه با خشونت روحِ ‌من‌ را خورد

آن‌دورها یک ‌بُغض بر گوساله‌ای قِی شد
روحِ‌ داوینچی بی‌صدا در خود فرو می‌رفت
در شامِ‌آخر زهر بود و زن نمی‌دانست
یک مَرد از رویای او، بی‌آبـرو می‌رفت

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

ماشین آشغالی

بلعید -بعد از شام- مرگِ شعر را، یادت
در حسرتِ آغوشِ شیرین، مُرد فرهادت

مرگی تُهی از فلسـفه، خالی‌تر از خالی
شد دور، نعشی خسته در ماشینِ‌آشغالی

نعشی ‌که‌‌ قبل ‌از مرگ،‌ شاید مُرده‌‌ بود،‌ اما…
او در تَصادُم با جهان، سرخورده بود اما…

در انفجارِ حـادثـه، آشفته بود از هر…
بر هر دهان، رازی‌ که او ناگفته بود از هر…

با یک گلو از نعره‌هایی که بشد خاموش
یک‌روز بود این بچه ‌افسرده، بازیگوش

یک‌روز دلخوش ‌بود این‌ کودک‌ به ‌لبخندی
شاید که این بهمن نبیند دیگر اسفندی

شاید که این بهمن، رها از برف‌ها باشد…
شاید رها از مَردُم و از حرف‌ها باشد…

شاید که در هر استکان، لبریز از زهر است
شاید‌ که ‌با هر کرگدن، در‌ گوشه‌ای‌ قهر است

امروز آن‌ کودک،‌ پریشان ‌از حماقت‌هاست
با یک قلم، لبریز از خشم و شرارت‌هاست

با کرگدن محشور در شهرِ شلوغی که…
با چشم‌های خیس از شعرِ فروغی که…

با لذّتی غمگین… از دردِ خـودآزاری
شب، روز، شب، در چرخشِ‌ یک‌ دورِ‌ تکراری

گُم در بیابان، بی‌هدف، بی‌مقصد و تنها
درحسرتِ یک قطره آب، از بخششِ دریا

آشفته از هر حادثه، با بُغض از دیروز
رازی نگفته در دهان، دیـروز تا امـروز

سرخورده از جنگ ‌و جهان و آه و غم‌هایی…
نعشی‌ که قبل ‌از مرگ، مُرد از درد تنهایی

***

شعری تُهی از فلسفه، خالی‌تر از خالی
من با تو و نعشِ تو در ماشینِ‌آشغالی

تا ناکجا با خاطراتت خودزنی کردم
یخ می‌زدی، یخ می‌زدم،‌ در درد و سردردم

خاموش ‌شد شعرِ من و آهسته ‌می‌پژمرد
در مرگِ تو می‌مُردم و با مرگِ تو می‌مُرد

خاموش شد در حنجره، هربـار فریادم
بی‌منّتِ آغـوشِ شیرین… مُرد فرهادم

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

انفجار

بغضِ فروخورده به سمتِ انفجار است
از فصل‌سرما رد شوی، فصل‌بهار است

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

بهمن

آن فحش‌ها سوراخ کرد عمقِ شعورت را
زن نیستی؟ شاید… ولی من تا ابد مَردم!
دنبال من بودی، نبودم دیگر این اطراف
از دور می‌آمد صدا: «بهمن غلط کردم!»

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

رسوایی

دوباره می‌خواند، در نبودنم یادت
دوباره در وسطِ گریه‌ها و فریادت

دوباره می‌خواند، در غروبِ خاطره‌ها
دوباره فحشم و بُغضت، تَهِ مشاجره‌ها

دوباره حسِّ سیاهم ، دوباره تنهایی
شب و غم و من و اشک و دوباره رسوایی

دوباره دلهُره از پیچ‌های پیچاپیچ
دوباره می‌خواند، در هجومِ‌ مُشتی‌ هیچ

***

که در غروبِ غزل، بی‌‌هوا تو گریه شوی
که باز هم خفه در دودهای ریه شوی

که باز ‌هم خفه در من، دوباره جان گیری
که باز ‌آخرِ بهمن، دوباره جان گیری…

که هق‌هق‌ات باشم، در غروبِ خاطره‌ها
که مُرده باشی و باشم… تَهِ مشاجره‌ها

که باز باشم و باشی، فرو به تنهایی…
و دلهُره -که منم- در غروبِ‌ تنهایی…

***

و دلهُره -که منم- خسته در تنت باشد
و باز نوروزت ، مرگِ بهمنت باشد

و باز در جسدِ یک زنی تو جان بشوی
و باز زخمِ ‌عمیقی در استخوان بشوی

و باز پرسه‌زدن لای شعرهـا گُذری…
و باز حسِّ سیاهم ، و باز دربدری…

و باز در شب و شب‌های بی‌تو نعره شدن
و باز حمله به مغزم، و میخ و اَرّه شدن

***

دوباره می‌خواند، در نبودنت یادت
دوباره از تو و چشمت -که رفت- افتادم

دوباره در وسطِ گریه‌های شب، مُردم
دوباره رفتی و رفتم، چه زود پژمُردم

دوباره نفرت و ترسم از این عبوری که…
دوباره جیغِ ‌تو در شهرِ‌ سوت‌و‌کوری‌ که…

دوباره فریادم ، در غروبِ تنهایی
دوباره آخرِ قصّه‌… و باز رُسوایی…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

Home | SitemapRSS |

Google | Goodreads | LinkedIn | Crunchbase | ORCiD | WikiTree |

كليه حقوق مادی و معنوی، محفوظ است.

Copyright © 2020~Today  |  Design by Bahman Ansari & Book Cafe