باز با یادِ تو امشب به خودم شوک دادم
بر سرت داد زدم، فُحشِ بدی، رُک دادم
باز بر خاطرههایت لـگـدی سخت زدم
باز هم حرصِ تو را بر دلِ بدبخت زدم
باز هم غُـر زدم و چَکُشِ اعصاب شدم
باز مهمانِ شب و گریه مهتاب شدم
باز با نامِ تو بر سادگیام لـطـمـه زدم
باز از بَرزخِ رفتن، بشدم سـوی عَـدَم
***
مثل یک فیلم که بازیگرِ آن ناکام است
یا خدایی که وجودش همه در ابهام است
یا چو اَرّه، که درختی به دهان میسایید
یا که آن سایه که شبهای مرا میپایـیـد
بهسرم زد که من امشب به تو پرخاش کنم
باز در رابطهات با همه، کنکاش کنم
باز در خاطرههامان، غَرق در وَهْم شوم
باز هم سگ بشوم، قُلدُر و بیرحم شوم
***
فکرِ دیروز و پریروز، هنوزم داغ است
مَثَلِ حالِ مرا… با فرهاد، مِصداق است
فکرِ دیروز هنوزم به جهان گند زدهاست
دشمنم شاد شد و بر همه لبخند زدهاست
هر شَبَح از من و از مثلِمن افسوس بخورد
خواب، نامرد شد و مثلِ تو کابوس بخورد
طعنه زد هرکس و ناکس به تو و افکارت
به من و بیخبری از غُـلِ استثمارت
***
باز با یاد تو امشب، به جهان شوک دادم
باز شعری به شجاعت، به شما رُک دادم
باز با چَکُشِ اعصاب، به دل لطمه زدم
باز از بَرزخِ مهتاب، شدم سـوی عَـدَم
باز از سادگیام یـادِ تـو را بوسیدم…
باز در اوجِ جنون، از غـمِ تـو پوسیدم…
باز هم خاطرههامان، لگدی سخت بخورد
باز هم فُحشِ رکیکی منِ بدبخت بخورد
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم