Official Telegram Channel of Bahman Ansari  برگه بهمن انصاری در اینستاگرام  برگه بهمن انصاری در توییتر  Official Bahman Ansari's Facebook  Official Youtube Bahman Ansari

کتاب‌های بهمن انصارییادداشت‌های بهمن انصاری

غزل پست مدرنداستان‌های کوتاه

مرگ

با وجودی‌که دربِ قفس باز بود، اما جغدِ پیر حوصله پریدن نداشت. بیرون شدن از قفسِ فلزی و درون شدن به آزادیِ مجعولی که در اصل، قفسی است با ابعاد گسترده‌تر، حماقتی مزخرف است. نیست؟

حلزون در خانه‌اش آرمیده بود. شاید مشغول شنیدن اخبار از تلویزیونِ کهنه‌اش بود. VOA یا BBC ؟ چه فرقی می‌کند. فرجامِ همه‌شان یکی است. فرجامِ همه‌شان، نرسیدن به حقیقت است. نیست؟

زن در خود قدم می‌زد. گاهی لگدی بر افکارش می‌نواخت. گاهی با سِگِرمه‌های درهَم، فحشی نثار دیروز و امروز کرده و بر ریشِ فردا می‌خندید. شاید هم گرسنه بود. جویدنِ گوشتِ تنِ خود لذیذ است. نیست؟

کوهِ بلندی که در آن دورها بود، تَرَک برداشت. کوهی که شکافته شود، دیگر با وصله‌ و‌ پینه جمع ‌و ‌جور نخواهد شد. مگر می‌شود؟ چشمش کور! آن ‌روزها که پشت ‌و‌ پناهِ خلقی بود، باید به فکرِ این‌روزهای بی‌پناهی می‌افتاد. این عقوبتِ بی‌فکری است. نیست؟

***

جغدِ پیر، حوصله‌اش سر رفت. چندباری دور‌تا‌دور قفس را گز کرد ولی بی‌فایده بود. هیجان‌انگیز نبود. نهایتاً فکرِ‌ بکری از ذهنش گذشت. برای فرار از بی‌حوصلگی، خودکشی کرد. خوب کرد؛ نه؟

حلزون – در پای تلویزیون- چشم‌هایش گرم شد. خوابیدنی لذیذ را طلب داشت. آرام‌آرام پلک‌هایش به روی ‌هم می‌افتاد که ناگهان کِرم‌ها ریختند و برای مصادره کردن خانه‌اش، سَر‌و‌کله‌اش را لِه‌و‌لَوَرده ساختند. حلزون با لبخند، مکیدن مرگ را آغاز کرد. خوب کرد؛ نه؟
زن، پِلِکیدن در خود را رها کرد و به عقربه‌های ساعت خیره شد. برای دوختنِ آسمان به زمین، نیازمند گامی بلند بود. چنگ انداخت و قلبش را بیرون کشیده، در معده‌اش دفن کرد. خوب کرد؛ نه؟

کوهِ بلند، از شدّتِ فشارِ درد و رنج و غم و اندوه، منفجر شد. ترکیدنی لذیذ از دردِ خلق! خلقی که به او تکیه کرده بودند در زیرِ آوارِ او، زنده‌به‌گور شدند. همه با هم. با دردهایشان. در زیر آوارهای تنها پناه‌شان. کوه، در واپسین لحظاتِ بودن، لبخندی تلخ بر جماعت انداخت و نبودن را آغاز کرد. خوب کرد؛ نه؟

***

سُرخوردن در آسمان و پرواز در عُمقِ زمین با تکّه‌های پنیری که دزدیده شد و فردایی که در استمرارِ دیروز نبود، دلچسب نیست. تکّه‌های کوه را با قلب من پیوند بزن و در خانه حلزون به امانت بگذار تا در هنگام پرواز با کلاغ، سبک‌بال باشی. آیا مکیدنِ من تلخ است؟ آری تلخ است. اما تو در جبری مرکّب؛ مجبور به مکیدنِ من و تحمّلِ تلخیِ بی‌پایانم هستی. بُریدنِ رگ‌هایت دشمنی نیست. من رگ‌هایت را می‌بُرَّم تا پس از خالی کردن خونابه‌های چرکینت، آن‌ها را مملو از ادرارِ خوش‌بوی حقیقت کرده، آینده‌ای تاریک‌تر از امروز را برایت به ارمغان آورم. زیبا نیست؟ گزگز‌ شدنِ افکارِ تو، نشانه مرگِ تدریجیِ ماست. بیا خوب بمیریم. بیا بی‌درد بمیریم. بیا همدرد بمیریم…

 

بهمن انصاری
از کتاب سرزمین جذامی‌ها

کتاب سرزمین جذامی‌ها از بهمن انصاری

دانلود کتاب کتیبه‌های کوروشدانلود کتاب اساطیر ایرانیدانلود کتاب زرتشت و زرتشتیاندانلود کتاب شهریاران طبرستاندانلود کتاب انقلاب مشروطه
دانلود رمان مسلخ روحدانلود کرگدنیسمدانلود کتاب " سرزمین جذامی‌ها "دانلود کتاب چنین گفت حافظ

دانلود کتاب‌های نایاب در کافه کتاب

آتشکده آنلاین مجازی زرتشتیان

Home | SitemapRSS |

Google | Goodreads | LinkedIn | Crunchbase | ORCiD | WikiTree |

كليه حقوق مادی و معنوی، محفوظ است.

Copyright © 2020~Today  |  Design by Bahman Ansari & Book Cafe