حبسِابد خورد این دلم، در چشمِ غمگینت
یک «باکِ خالیماندهام» در پُمپِبنزینت
در زیرِ چشمم رفتنت شد مثل مُشتی گیج
بودم دعای خیر، من در اوجِ نفرینت
بودم کنارت مثل فحشِ زشت و ناموسی
همچون کلامِ کُفر، لای مذهب و دینت
در قیل و قالِ خَلق، در بازارِ آشـفـتـه
یک جنسِ بُنجُل بودهام در پشتِ ویترینت
دلکندنت شکلِ طنابِ دارِ من میشد
یک عربده بودم درونِ بُغضِ سنگینت
یک عربده پُشتِسرت بودم، نفهمیدی…
لِه شد صدای من به زیرِ چرخِ ماشینت
قلبت رضاخان بود و من مشروطهی مُرده
من ترکمانچای توام، در عهدِ ننگینت
در خندههایت در جنونم، گریه را کردم
من غُصّه بودم در میانِ فیلمِ چاپلینت
من غُصّه بودم، رفتنت را تلخ خندیدم
من غُصّه بودم بینِ داد و فحش و توهینت
من غُصّه بودم قعرِ تو، حبسِابد خوردم
یک «باکِ خالیماندهام» در چشمِ بدبینت
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم