امشب،
فرهادت شدم…
شیرینم!
بر من ببخش که توانِ در دست گرفتنِ تیشه را نداشتم…
ایوای که من ناتوان بودم و بیستون دور…
اما نیاسوده مباش،
که تیشهام قلم است
و بیستونم پارهکاغذهای فرسوده…
تو ببخش مرا
که اینچنین حقیرانه
برایت مشغول کوهکندنام…
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم