۹۳سال پیش (۱۲ تیرماه سال ۱۳۰۳ خورشیدی) در چنین روزی “میرزاده عشقی” شاعر، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی توسط عمال حکومتی کشته شد.
میرزاده بیگمان از بزرگترین و جسورترین مبارزان ادبی/سیاسی تاریخ ایران است. اشعار تند و تیز او که بیپروا در محکومیت رجال سیاسی وقت، سروده میشد، در تمام تاریخ ایران، بینظیر است. او در اشعار خود -که اغلب در روزنامهٔ خود موسوم به «قرن بیستم» به چاپ میرسانید- تمام رجال سیاسی وقت همچون “مؤتمن الملک” رئیس مجلس، “رضاخان” رییسالوزرا و سردارسپه، مراجع و مرتجعین مذهبی و سفرای خائنی چون “وثوقالدوله”، “قوام” و… را آماج حملات خود قرار میداد. از معروفترین اشعار او در هجو مجلس و نمایندگان مجلس چهارم بود:
این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود دیدی چهخبر بود؟
هـرکـار که کردند ، ضـرر روی ضـرر بود دیدی چهخبر بود؟
دیگر نکند هو ، نزند جفته “مدرس” در ساحت مجلس
بگذشت دگر، مدتی ار محشر خـر بود دیدی چهخبر بود؟
سرمایه بدبختیایران دو “قوام” است اینسکهبناماست
یکملتی از این دو نفر خون به جگر بود دیدی چهخبر بود؟
با “آشتیانی” ز چه این مَردِ کم از زن شد دستبهگردن
ایکاش که بر گردن این هر دو تبر بود دیدی چهخبر بود؟
اینمجلسچارمچهبگویمکهچهاداشت “سلطانعلما”داشت
پس من خَرَم اینمرد اگر نوعبشر بود؟ دیدی چهخبر بود؟
و در جای دیگر میگوید:
بعد از این، بر وطن و بوم و بَرَش باید رید
به چنین مجلس و این کَرّ و فَرَش باید رید
بهحقیقت در عدل ار در این بام و در است
به چنین عـدل و به دیـوار و درش باید رید
او جسورانه و با شجاعت بیحساب خود، نارضایتی از اوضاع وحشتناک سیاسی را در اشعارش با صریحترین واژگان، بیان میکرد:
دردا و حسرتُها که جهان شد بهکام خر!
زد چرخ ِ سفله، سکهٔ دولت بهنام خر!
روزی که جلسهٔ وزرا منعقد شود
دربار، چون طـویـلـه شود ، ز ازدحـام خر!
او بیپروا نارضایتی خود را از اوضاع وطن در اشعارش منعکس کرده و ظاهرا آماده فنا شدن در راه آزادی میهن بود:
این مُلک یک انقلاب میخواهد و بس
خونریزی بیحساب میخواهد و بس
امــروز دگــر درخــت ِ آزادی مــا
از خون ِ من و تو ، آب میخواهد و بس
میرزاده از وطنپرستترین افراد تاریخ ایران بود. مضمون بیشتر اشعار و نمایشنامههای او، به موضوع وطن پرداخته شده بود. برخی از قطعات او در اصل مرثیههایی جانسوز، در گله از نابسامانی وطن است:
ایدوست ببین بیسروسامانی ایران
بـدبـخـتـی ِ ایران و پـریـشـانی ایران
بگرفته دلـم سخت ، ز اوضاع کنونی
بیچارگی و مـحـنـت و حیرانی ایران
چنین بود که سر سبز او، قربانی زبان سرخ و آتشینش گردید و در ۲۹سالگی، به قتل رسید. او در یکی از اشعارش مرگ خود را چنین پیشبینی کرده بود:
من آن نیام به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسهٔخون بهبستر ِ راحت هدر شود
عشقی در غروب روز ۱۲ تیرماه در حیاط خانهاش مورد اصابت گروه مزدوران حکومتی قرار گرفت و روزگار نامرد را بدرود گفت. بدرقه او، باشکوه هرچه تمامتر توسط مردم انجام گرفت و پیکر او را در گورستان ابنبابویه به خاک سپردند. بدبختانه نسل امروز؛ غرق در شبکههای مجازی و در حال گذراندن روزگار به باطلترین شکل ممکن، از میرزاده عشقی و اشعار و احوال او بیخبر است.
بهمن انصاری
١٢ تیرماه ۱۳۹۶ خورشیدی