میخندم و از غم به غمات کوچ میکنم
میمیرم و هر خاطره را پوچ میکنم
از چاه تو با صد خاطره پرواز میکنم
عکس تو را هی ماچ و هی موچ میکنم!
در ناکجاها با غـم و انـدوه… میروم…
با یادگارِ تکّـهای از کوه… میروم…
غمگینچونسگِموتزارتمغموموبیهدف
در عقبِنعشِمُرده یک روح… میروم…
من میروم به کجا؟… با کفش پارهام
من میروم به کجا؟… سوی ستارهام
من میروم که نبینم از خاطراتمان
من میروم به کجا؟… بیراهِ چارهام
غم میشوم و سازها را کوک میکنم
دل را جدا زینمردمِ مشکوک، میکنم
دلخسته از اندوهِ مترسک، بدونِ پـا
من ترکِ این ولایتِ متروک میکنم
در حافظ و غم، میرقصم و اشک میشوم
میترسم و سابنده هر کشک میشوم
همچون گلوی موتزارت در سرفههای خشک
از هر ناسگ و سگی، طلبِ مَشک میشوم
میلرزم و رخنه در تنِ تو، زوزه میکشم
بر جای پای روی زمین، پوزه میکشم
در پیِ موتزارتِ دفنِ در قـعـرِ ناکجا
خود را به هر طرفی… هر روزه میکشم
با فحشهای زشتِ در عُمقِ این گلو
با بغضِ موتزارت در غمِ اشعارِ شاملو
من میروم به کجا؟… با چشمِ نیمهباز
در پشتسر یک سایه مغموم، یک لولو
از دلِ من یک عاشقِ کمرنگ، میبرند
با غم و اندوه، حیله و نیرنگ میبرند
«از چـشـمهام، آدمِ دلتنگ میبرند
با جرثقیل از دلِ من سنگ میبرند»*
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم
*) بیت آخر از سیدمهدی موسوی