از تو بریدن، رفتن از این شهرِ آلوده
با بغض، ناله، اشک، نعره، بحثِ بیهوده
از تو بریدن، بیصدا رفتن از اطرافت…
هُل دادنت در هقهق و در لای اهدافت
از تو بریدن، خسته بر این شهر تُف کردن
بیخوابیِ مفرط؛ و زیرِ چشم، پُف کردن
از تو بریدن، لِه شدن، با خشم پژمردن
با حرص از آغوش سردت رفتن و مُردن
***
جاماندنِ عطرِ تنت، در کُنجِ این خانه
با من شدی در این اواخر، سخت بیگانه
جاماندنِ یک مُشت از تو، داخلِ قلبم…
عکسِ تو و شعر و غم و حکمِ سگِ جلبم
جاماندنِ یکحرف از آن روزهای… حیف
هی سرفه در دود و دَمِ اگزوزهای… حیف
جا ماندنِ برقِ نگاهت در درونم… آه
در کوچه بنبستِ تو، یک کامیونم… آه
***
مـن کامیون بودم درونِ کوچه تنگت
گُنده، ولی گُم لای برقِ بنزِ خوشرنگت
یک کامیون بودم، زُمخت و پیر و بدترکیب
یکعُمر با حسرت بکردم، بنز را تعقیب!
یکعُمر با حسرت ، خیالِ پوچ در مغزم
در بودنت هم من نبودم، غرقِ در نقضم
یکعُمر جیغِ بوقهایت بود در قلبم…
عکسِ تو و عطر تنت، حکمِ سگِ جلبم
***
در عُمقِ قلبم، حکمِ جلبم بودی و… هستم
یک دستبند؛ دستت رها شد باز از دستم
یک دستبند… در ناکجاها، غرقِ تردیدم
من در میانِ قلبِ تو، یکعُمر تبعیدم…
تبعید در شب، زیرِ چشمم… باز پُف کردم
بر دستهای خونیِ سلاخ، تُف کردم…
با هقهق و نعره… بخندیدم به سلاخم
من در جنونم، با جنون بدجور سرشاخم
***
یک فحشِ ناموسی بپاشیدهست از چشمت
با اشک، نعره، لرزشِ دست و تَب و خشمت
از من بریدی، لِه شدم، با عشق پژمردم
با نفرت از آغوشِ سردم رفتی و… مُردم
از من بریدی، بهمن از تقویم تو گُم بود
با نفرت از من، قلبِ تو غرقِ تلاطم بود
از من بریدی، رفتی از این مَردِ آلوده
یکشعر مانده اینحوالی، شعرِ بیهوده…
بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم