Official Telegram Channel of Bahman Ansari  برگه بهمن انصاری در اینستاگرام  برگه بهمن انصاری در توییتر  Official Bahman Ansari's Facebook  Official Youtube Bahman Ansari

زخم

یک زخمِ مَرموز و سمج، بر روح می‌تازد
فریادِ مُـرده در گلویم، رنگ می‌بازد

بر تن عرق ماسیده، هر اندیشه در تشویش
در پُشتِ‌سر ویرانه‌ها، بیراهه‌ای در پیش

تسلیم جَبر و خیره‌بر عُمری که شد بر باد
خون لخته بر تن، یادگار: شلاق و استبداد

خروارها راهِ نرفته، حیف و صد‌حیف و…
در مَرتَعِ‌شهر،‌گوسفندان شاد و خَرکِیف و…

***

من با دلی پُر از جماعت، بی‌صدا رفتم
من انتهای قصّه… نـه! ، از ابتدا رفتم

من بر جماعت چشم‌بستم، خودکشی‌کردم
من در جهنّم با خدا ، آدم‌کشی ‌کردم

من بر جماعت، فُحش‌ها در هر شبم دادم
بر کودکان درسِ ریا، در مکتبم دادم!

من خُرده‌هایم را مکیدم ، کاملا رفتم…
معشوقه‌ام را پس زدم، با کرگدن ‌رفتم!…

***

رفتم ‌از این ‌شهری‌‌ که من ‌را در تو حَل ‌کرد و
آنقدر وِر زد روز و شب، من ‌را ‌کچل ‌کرد و!

رفتم به سوی هیچ‌ها، از خود گذر‌ کردم
این واژه‌ها را حیف کردم، دربدر کردم…

رفتم به همراهِ تگرگ و رعـد و ابر و بـاد
رفتم که شاید از تو و یادت شوم آزاد

رفتم، شبیهِ آهن و سنگ و چُدَن رفتم…
رفتم ولی… شاید… ولی… من واقعا رفتم…

***

یک خاطره ماسید در افکارِ نامفهوم
یک جُغد شد آرام سوی بختِ نامعلوم

جُغدی‌که در مخروبه‌ام‌ هرروز و شب وِل‌ بود
مثل خَری کور و چُلاق، درگیر در گِل بود!

جُغدی ‌که شد تسلیمِ جَبر و مُرد… آخر مُرد
از مَرتَعِ این ‌گوسفندان، نعشِ خود را برد

بی‌حوصله از خود بُرید و رفت از یاد و…
در یک تضادِ فلسفی، در چاه افتاد و…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

مرد نقاش

من،
نه شاعر هستم،
و نه نویسنده….
من تنها بوم سپیدی هستم،
پر از رنگ‌های پاشیده شده؛
که روایت می‌کند
از آن مردِ نقاشِ بی‌نام و نشان،
که قرن‌ها پیش
احتمالا مُرده است…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

ترس

با دلهره از ترسِ مرگت، خودکشی کردم
این ‌زندگی، ‌هر‌روز سرد ‌و‌ ساکت ‌و گَس ‌بود
درگیر با سَرگیجه‌های مُمتدِ هرروز
هر در گشودم پشت آن، دیوارِ مَحبَس بود

در نفرت از هر مَرد و نامرد و شغال و دیو
با بُغض، چشمت را به هر دیوار حَک ‌کردم
در یک گذارِ ناگزیر از خویش تا خورشید
بر ‌هرچه ‌هست ‌و ‌هرچه ‌شاید ‌نیست،‌ شک ‌کردم

اِنکارِ من ‌بود، آن‌که ‌من ‌را خط‌خطی ‌می‌کرد
من ‌جُستجو در‌ هر غزل، مصلوب ‌در خویشم
خورشید را در چاهِ‌ خُشکی دفن‌ کردم تا
شاید نَمیرد هیچ عقرب، دیگر از نیشم

یک‌عُمر من بیگانه بودم با وطن، با تو
پس‌کوچه‌های شهرِ من بوی لَجَن دارد
هرگوشه ‌رفتم، غوطه‌ور در خونِ ‌خود دیدم
نَعشِ غریب و نیمه‌جانِ کرگدن دارد…

***

با دلهره از ترسِ مرگت، رفتم از هر شهر
هرکوچه‌ای را بی‌هدف صدبار گز کردم
از ترسِ هر اخبارِ تلخ و پوچ و نامفهوم
هر‌گوشه‌ای‌ مخفی ‌شدم، خود را عوض ‌کردم

خود را عوض ‌کردم، ‌گریزان ‌رفتم ‌از خود تا…
این کرگدن‌ها در زمستان باز تبعیدند
در برف و بوران و تگرگِ عُمقِ بهمن‌ماه
از ریشه، من را کِرم‌های ‌پَـست بلعیدند

از ریشه بلعیدند… رویای پریدن را
از ریشه بلعیدند… داغِ عشق را از بیخ
با دلهره از ترسِ مرگت، دست‌هایت باز
روی صلیبم می‌کِشَد نعشِ مرا بر میخ

می‌چرخد‌ این چرخه به‌ دورِ هیچ، هرروز و…
خَلقی ‌مُزخرف ‌دورِ خود، یک‌عُمر چرخیدند
با حیرت از جهل و جهالت، مردمانِ‌ پوچ
یک‌بار حتّی… این‌جماعت هم نفهمیدند

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

جنگ

هر نیمه‌شب ، با هـق هـق و کابوس‌های لعنتی
روحِ پریشان ، نامِ تـو ، اندیشه‌های خط خطی

یک سوتِ ‌ممتد در شقیقه ، گیجگاه و انفجار
کـیـهـان و تیترِ اول و اخبارهای نـاگـوار

مرگِ امید و ترس از پایانِ تلخ و رفتن و…
تکرارِ‌ کابوسِ ‌ شبم در جیغ‌های یک زن و…

در جنگ با یادِ تـو و تخریبِ مـن ، با بولدوزر
در حسرتت… یک عُمر بیهوده در اینجا منتظر

در جنگ با یادِ تـو و اندیشه‌های موذی و…
یک ‌مُشت خلقِ ‌بی‌شرف ، مشغول ‌در دلسوزی و…

در‌جنگ با هرکس‌ که بود، این دور و بَر، مثل شغال
یک‌ دشنه‌ و یک ‌نارفیق ، از پُشتِ‌سر ، در استخوان

در جنگ با خود، با خشونت، فحش و دشنام ‌رکیک
در پُشتِ‌سر، شب، سایه‌ها، زاغِ سیاه، چوب و کشیک

با مـن جنونی‌ که نهفته ، در تـو و شعر و شبانگاه
یک زن و کابوس‌هایم … نـعـره‌هـای گاه‌ و‌ بی‌گاه …

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

مرگ شعر

دارد این شعر، بوی مرگ امشب
لرز و سردرد و گیج و داغ از تب
فحش و دشنام و ناسزا بر لب
در گلو خلطِ‌ خون و وعظِ کشیش

شعر، امشب خسته از هیچ است
غرق در هیچ و پیچ‌در‌پیچ است
مرگ را می‌مکد، کفن‌پیچ است
ذهن، مغشوش و گیج در تشویش

سـاکـتـم کن، راحتش بُگـذار
شعرِ بدحـال و خسته و لت‌و‌پار
ناگـزیر است، مرگِ او این‌بار…
چشم‌هایش رو به خاموشی است

بر سرِ قبرِ شعر، چون واعظ
یک غزل خوانده‌ام من از حافظ
سخت از درکِ واقعه، عاجز…
شعرِ من مقصدش فراموشی است

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

کفتار

شهرتان بوی تعفّن دارد
مردمانش همه کفتار و دو رو
خنده و هلهله ارزانی‌تان
مرگ از آنِ من و من از او

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

چشم و موی مشکی‌ات

کسی ‌از سرنوشتِ ‌نحس‌مان ‌خبری‌ نداشت
شاید این زندگیِ ‌تلخ، ‌پایان ‌بهتری ‌نداشت

جز تلخندهای چاپلین و لبخندهای ما
این ‌زندگی ‌هیچ‌ سکانسِ ‌حیرت‌آوری ‌نداشت

از شرق‌ به ‌غرب ‌رفتن یا از ‌غرب به ‌شرق…
این دور و بر هیچ‌وقت رهگذری نداشت

غرق در دود و دمِ سنگینِ اتوبوس‌ها
این ‌شهرِ دل‌مُرده‌ هرگز ‌شکل ‌دیگری ‌نداشت

یک‌مُشت حرفِ مزخرف، اراجیف و دروغ
حالِ بدِ ما را هیچ بی‌پدرمادری‌ نداشت

الاغ‌های بـورژوا و خشمِ بر لُمپَن‌ها…
این‌ شهر‌ هیچ ‌جز ‌لات‌های ‌کله‌خری ‌نداشت

در لابلای ورق‌های خـاک‌گـرفـتـه‌ام…
این‌ داستانِ ‌نصفه ‌هیچ ‌فصل ‌ِآخری ‌نداشت

از چه باید گفت در این روزهای عجیب؟
بختِ بدِ ما را هیچ بنی‌بشـری نداشت

در قیل و قالِ عرعرِ احشام، این جهان
حتی یک‌بار هم تبسُّم‌ِ مختصری نداشت

خودکشیِ جغدها و بوی بدِ گاز، باز…
این‌ شب‌های ‌مزخرف‌شان‌ هیچ‌ سحری ‌نداشت

زرتشتِ نیچه و فرار از ناکجا تا کجا…
شاید حتی او هم خون ‌بر جگری ‌نداشت

با این همه، این خراب‌آبادِ مخروبه‌شان
جز‌ بُرّندگیِ چشمانت‌‌ هیچ ‌خطر ‌ِدیگری ‌نداشت

***

در‌ لای ‌نُت‌های‌ موتزارت، ‌اشک‌های ‌یواش
آوازِ سازِ تو را حیف… هیچ‌ دلبری ‌نداشت

آه و غمِ ونگوک در آن شب‌های سیاه
نقش و نگارِ تو را هم هیچ دفتری نداشت

رستم و گریه در غمِ سهرابِ جوان…
برقِ نگاهِ نابِ تو را هیچ خنجری نداشت

جز حافظ و تو و چشم و موی مشکی‌ات
جهان هیچ‌چیزِ بدردبخورِ دیگری‌ نداشت

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

پایان اسفناک ما…

– «شاید…
هنوز…
دوباره بشود تا که ما… »
بس‌ کن همین است پایانِ اسفناکِ ما

می‌مِکَد مُرداب،
تَقَلّا مکن…
مرگ است…
جبر! جبر!
بنان بغض می‌کند بر آهنگِ راکِ ما!

یک ‌مَرد در انتظار ِ‌پگاه و چوبه‌ی دار و…
ضیافتِ  کِرم است، با نعشِ  ناپاکِ ما

هرروزِ ما فحشِ‌‌ رکیکی ‌‌است، ما‌ گناه ‌کبیره‌ایم
جُرم است، آن‌چه چرخید در ذهنِ‌ شَکّاکِ ما

– «نیست برای ما… »
پس بجوشد سرِ سگ در دیگ…
– «آخر… »
فرقی نمی‌کند، نیستیم فردا که ما…

این نیز می‌گذرد مثل عمری که شد بر باد
بگذر که امیدی نیست بر تَنِ صَد چاکِ ما…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

خش‌خش

پاییز له شد زیر پای خلق با خش‌خش
یک‌ من‌ که‌ ماند این ‌گوشه ‌با خروارها پرسش

از هیچ‌ها در انتظارِ هیچ و پوچ و هیچ
مثل طنابِ دار، مایوس از شب و بخشش

مثل دو روزی بعدِ برفِ‌سخت… یخ‌بندان
با کفش‌های‌ صاف، پاره، بیمِ سُر! لغزش!

مثل تصادف، قطع‌عضو و نیمِ تن افلیج
بدخلقیِ معشوق… یارِ سالم و گردش!

خروارها پرسش به سَر، سرگیجه‌های گیج
در پوزخندِ موش‌ها، شیر و قفس، غرِّش!

حیف از نکرده اشتباه و حرفِ زور و باز
صدبار پوزش، باز پوزش، باز هم پوزش

در فکرِ پاییزی که له ‌شد قبلِ بهمن‌ماه
یک نامه جا مانده و خروارها سوزش:

«در بهمن‌ و خرداد و آبان، خودخوری کردم
من‌ دوستت‌دارم‌ نمی‌فهمی ‌چرا کصکش؟!»

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

موتزارت

می‌خندم و از غم‌ به ‌غم‌ات کوچ می‌کنم
می‌میرم و هر خاطره را پوچ می‌کنم
از چاه تو با صد خاطره پرواز می‌کنم
عکس تو را هی ماچ و هی موچ می‌کنم!

در ناکجاها با غـم ‌و ‌انـدوه… می‌روم…
با یادگارِ تکّـه‌ای از کوه… می‌روم…
غمگین‌چون‌سگِ‌موتزارت‌مغموم‌و‌بی‌هدف
در عقبِ‌نعشِ‌مُرده یک روح… می‌روم…

من می‌روم به کجا؟… با کفش پاره‌ام
من می‌روم به کجا؟… سوی ستاره‌ام
من می‌روم که نبینم از خاطرات‌مان
من می‌روم به کجا؟… بی‌راهِ چاره‌ام

غم می‌شوم و سازها را کوک می‌کنم
دل را جدا زین‌مردمِ مشکوک، می‌کنم
دلخسته از اندوهِ مترسک، بدونِ پـا
من ترکِ این ولایتِ متروک می‌کنم

در حافظ و غم، می‌رقصم و اشک می‌شوم
می‌ترسم و سابنده هر کشک می‌شوم
همچون‌ گلوی‌ موتزارت ‌در‌ سرفه‌های ‌خشک
از هر ناسگ و سگی، طلبِ‌ مَشک می‌شوم

می‌لرزم و رخنه در تنِ تو، زوزه ‌می‌‌کشم
بر جای‌ پای روی زمین، پوزه می‌کشم
در پیِ موتزارتِ دفنِ در قـعـرِ ناکجا
خود را به هر طرفی… هر روزه می‌کشم

با فحش‌های زشتِ در عُمقِ این گلو
با بغضِ موتزارت در غمِ اشعارِ شاملو
من می‌روم به کجا؟… با چشمِ نیمه‌باز
در پشت‌سر یک سایه مغموم، یک لولو

از دلِ من یک عاشقِ کمرنگ، می‌برند
با غم و اندوه، حیله و نیرنگ می‌برند
«از چـشـم‌هام، آدمِ دلتنگ می‌برند
با جرثقیل از دلِ من سنگ می‌برند»*

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

*) بیت آخر از سیدمهدی موسوی

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

Home | SitemapRSS |

Google | Goodreads | LinkedIn | Crunchbase | ORCiD | WikiTree |

كليه حقوق مادی و معنوی، محفوظ است.

Copyright © 2020~Today  |  Design by Bahman Ansari & Book Cafe