Official Telegram Channel of Bahman Ansari  برگه بهمن انصاری در اینستاگرام  برگه بهمن انصاری در توییتر  Official Bahman Ansari's Facebook  Official Youtube Bahman Ansari

چیز!

پرواز کرد از دفترِ شعرم، تو و یادت
یک ‌چیز شد گم بی‌‌هوا، در داد و فریادت

پرواز کرد از من، تویی نالان و سرگردان
خَلقی خوش از پاتختی و عقد و حنابندان

در خاطراتم چیزهایی لِه شد و گُم بود
خوابید یک زن پیشِ من، غرقِ تَوَهُّم بود

دلخسته از افکارِ بیهوده، غَمی خندید
یک فُحش، در نازل ‌شدن این‌بار در تردید

آن دورها تیغی سراسیمه، رگش را زد
یک پیرمردی با تَبَر، چیزِ سگش را زد!

یک ‌مُرده ‌برروی‌ جهان، با بیل ‌خاکی ‌ریخت
یک ‌زن ‌به‌روی ‌دست ‌شوهر ‌آب‌ پاکی‌ ریخت

اشعارِ من، من را به‌روی هیچ، کوبید و…
یک نَرّه‌خَر، معشوقه‌ام را باز بوسید و…

یک طفل در کُنجِ جهانش، مرگ را تُف ‌کرد
یک چیز با افکارِ من، امشب تصادف ‌کرد

پرواز کرد از دفترِ شعرم، جوانی که…
بی‌حوصله از چیزهایی، از زمانی که…

پرواز کرد از مَغزِ من یک‌مُشت حرفِ‌مُفت
یک شعر امشب باخشونت چیزهایی ‌گفت…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

سرشاخ

بیهوده با یک مُرده، امشب مَرد شد سرشاخ
یک زن به بختِ خویش خندید و بشد گستاخ
فرجامِ گـاو و دسـت‌هـای خـونـیِ سَـلـّاخ
مَـن خیره بر عُـمـقِ حماقت‌های یک مـلَّـت

یک نصفه از مَـردی در این بیهوده‌ها، پژمُرد
زن زیر لِنگِ سـایـه‌ها، جان کَند و آخر مُرد
گاوی علف را پس زد و معشوقه‌اش را خورد
مَـن خیره بر یک‌مُشت، بودن‌های بی‌عـلّـت

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

نسل زرد

خشکید یک فریاد، در اعماق حلقی که…
خاموشی یک مَرد، در فریـادِ خلقی که…

مَردی‌ که از مَردُم، پُر بـود از نگفتن‌ها
در مرگِ غنچه، سوگوار قبل از شکفتن‌ها

در دردِ خلقِ بی‌ثبات، هرروز او گـُم بود
در خود فرو با لذت و غمخوارِ مَردُم بود

بر جهل ملت، با غم و افسوس و افسوس و…
هرشب میانِ سایه‌ها، کابوس و کابوس و…

با سایه‌ها در جنگ، در فصلِ خزانی که…
با دلهره از پوچیِ نسلِ خزانـی که…

ناگفته‌ها خروار… در خاموشیِ مَرد و…
یک ‌چای تلخ و خواب در شب‌های پُردرد و…

شب‌های پُردردی ‌که خوابیدند با حرص از…
خلقی طلبکار از تو، شاید خورده‌ای ارث از…

در جنگ با افکارِ پوسیده، عَبَث، مردود
با بُغض، در شهر کثافت، پُر صدا، پُر دود

شهری که بر آرامشت، خط می‌کشد با تیغ
خط می‌کشد با خشم‌ در‌ حَلقِ جماعت: جیغ

با دلهره می‌بیند او در مرگِ خاموش و…
گُم در میانِ خلقِ پوچ و گیج و مدهوش و…

گُم در میانِ مَردُمی از جنسِ خار و سنگ
گُم در میانِ شهرِ غرقِ حیله و نیرنگ

گُم در میانِ تیرگی، بختِ بد و شوم و…
گُم در میانِ نسلِ پوچ و گیج و مغموم و…

ناگفته‌ها خروار… در خاموشیِ این نسل
هی ریزشِ ‌برگی ‌که ‌شد سهمِ من از این فصل

فصلِ خزانِ زرد ، در تقویمِ پوسیده
کابوس و افسوست ، از خلقِ چـروکیده

نسلِ نگون‌بختی که گُم شد در غبارِ جبر
نسلی ‌که شد محکوم بر هِی ‌صبر ‌و صبر و صبر

نسلی که شد فریاد، در پایانِ فصلی که…
خاموشیِ یک شعـر، در فریادِ نسلی که…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

ناله

دلخسته از یک‌مُشت پوچی‌های تکراری
یک‌مُشت خَلقِ بی‌اراده، لات و بازاری

دلخسته از افعالِ بی‌خود، مسـخره، ناقص
این هیچ‌کس‌های ‌پریشان، گیج و ناخالص

بیراهه، قبرستان و وحشت، زوزه ارواح
قبل از بهارم، خسته در سرمای بهمن‌ماه

یک‌مُشت شعرِ نیمه‌کاره، خسته‌ از هجرت
آن‌دورها یک ‌زن‌ که ‌از من‌ رفت، با نفرت

آن‌دورها یک‌ گاو، بر خَلقی تَلنگُر زد
معشوقه‌ای بر عشقِ‌ خود رنگِ تظاهُر زد

در کُنجِ این‌سینه، دوباره آه ماسید و…
یک زن درونِ‌ من بدونِ اشک، خوابید و…

در انتهـای خاطراتی، زن به چاه افتاد
تُف ‌کرد بر دیروز و با هق‌هق به‌راه افتاد…

در انتهای خاطراتی، زار می‌زد غَم
شیری‌ که‌ بُزدل ‌بود،راضی‌ شد به ‌یک ‌شلغم!

نالید در اعماقِ شعرم واژه‌ای مُـرده
نالید در من یک زنی غمگین و افسرده

نالید از بیهودگی‌هایی که سهمش بود
نالیدن از کابوس‌ها، تکرارِ وَهمش بود

نالید با سرگیجه از رویای مَردی که…
نالید از سوزِ زمستان‌های سردی که…

نالید از یک‌مُشت پوچی‌های تکراری
نالید از خَلقی مزخرف، لات و بازاری… 

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

وحشت‌زده

وحشت‌زده از خوابِ تاریکم پریدم باز
کابوس‌هایم گاز می‌زد بر من و روحم
بوی لَجَن می‌داد، دنیای درونِ من
کُلِّ جهان در قایق و من غرق با نوحم

تکرار ‌کردم درد را، در خود فُرو‌رفتم
تکرار کردم مرگِ خود را باز با لذَّت
تکرار کردم هیچ را، با حیرت از هیچ و…
رگ را تُهی‌کردم از این‌خون و از این‌غلظَت

با خنده‌های تَلخ، بر خود ناسزا دادم
یک‌مُشت خَلقِ‌بی‌شرف، مرگِ مرا دیدند
شب بود، هرروزِ تو و تاریک در من بود
این‌هیچ‌کس‌ها، هیچوقت‌من‌را‌نفهمیدند

می‌ترسم‌از‌خود،‌ ترس‌دارم‌ از ‌شب‌ و روزم
می‌ترسم‌ از بودن، نبودن، زندگی، فردا
با تَرس از بود و نبودت، تَلخ خوابیدم
برخاستم -مَبهوت- در فردای ناپیدا

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

حاکم‌کُتی

یک استکان چای تلخ و
یک کاغذ و قلم…
شب و سکوت و هق‌هق و قار و قورِ شکم!
در توهّمِ رفتن،
ماندن،
یک شُکّ،
سوءظن…
لبریز از فلسفه،
بوی تندِ عطرِ یک زن…
بلعیدنِ چند غزل از سعدی با ولع
گیج، بر هوسِ کشتنِ خاطرات
در طمع…
زُل زدن به هیچ و
طعمِ گسِ بی‌تفاوتی
تکرار یک شکست
و باز هم حاکم‌کُتی!…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

پشت بانک صادرات

گیج می‌رفتم سرت را در هجومِ خاطرات
یک چِکِ ‌برگشت‌خورده، پشتِ ‌بانکِ‌ صادرات

قهر در شب‌های ممتد، بغضِ پنهان در گلو
حسرتِ بوسیدنت… لای کتابِ شاملو

حسرتِ پایانِ وحـشـت، نیمه‌شب‌های دراز
حسرتِ دیدار… با آن چشم‌های نیمه‌باز

حسرتِ لمسِ تنت… لبخندهای سردِ تـو
می‌کِشم دردِ شدیدی باز در سردردِ تـو

***

در سَرَم سردردهایت، رخنه در جان می‌کند
مانده اینجا از ‌تو یک سایه که ‌عصیان ‌می‌کند

بی‌تفاوت ، غـرق در افکارِ کـشـدار و لَـزِج
سایه‌ای بی‌روح، بی‌رنگ و پریشان و سِمِج

روبرویت مرده‌ای، تلفیقی از مـن در زنـی
سایه‌ای بی‌روح ، در اعماقِ یک اهریمنی

پشتِ‌سر یک‌مشت از من، از تو و از خاطرات
اشک‌های یک کلاغی پشتِ بانکِ صادرات!

***

جای یک چَک، سرخ، روی‌گونه‌های صورتت
فحش‌های آبدار ، سرگیجه‌های مـفرَطت

زیر چشمت یک کبودی… غیرتِ مردانه‌ام
واکنش‌های برآشفته، خشن، خصمانه‌ام

در تو من بود و زنـی تا قرن‌ها افسرده بود
در تَهِ قصه کلاغی غرق در خون… مرده بود

روی لب‌هایت… رد خونِ خشکی جاری و…
پشتِ ‌بانکِ ‌صادرات، یک سایه غرقِ زاری و…

***

پشتِ‌ بانکِ ‌صادرات یک خاطره از غصه مرد
یک چِکِ ‌برگشت‌خورده،‌ فحش ‌خورد از پولِ‌خُرد

فحش ‌خورد تلخندهایت، مثلِ ‌بغضی در گلو…
فحش ‌خوردم، خوردنت را… در ‌کتابِ شاملو

گیج می‌رفتم درونت، شعر در اندیشه بود
چرت‌و‌پرتی روی ‌کاغذ، شاعری ‌بر شیشه بود

در تو و سرگیجه‌هایت،‌حسرتی جان ‌می‌گرفت
فرصتی یک بهمن از عمقِ زمستان می‌گرفت

***

گیج ‌می‌رفتم سرت را ، باز عمری آزگار…
من چِکی برگشت‌خورده بودمت، از روزگار

من چَکی در صورتت بودم… غرقِ سوءظن
مثل گل در فاضلاب، تلفیقی از عشق و لجن

رخنه در رویای فردا، شاعری آشفته‌حال
طالعِ نحست… کلاغی دربدر… در انفعال

سایه‌ای‌ گیج و مریض و تلخ، همچون زهرمار
دسته‌چک‌هایم به نزدِ هرکسی، بی‌اعتبار

***

رد خونِ خشک، ماسیده‌ست در کنجِ لبت
سایه‌ای با اشک خوابیده‌ست در نیمه‌شبت

حسرتِ دیدار را با خود به گورستان کشاند
زیرِ چشمانِ کبودت، بوسه‌هایش را نشاند

در سَرَش سردردهایت را به جانش می‌خرید
هرشب از بامِ خیالت، چون کلاغی می‌پرید

گیج می‌رفت و نمی‌رفتم بدونِ خاطرات
دفن شد با حسرتت در پشتِ بانکِ صادرات!

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

استفراغ قلم

دنیا خرابه‌ای مزخرف
و مردم، سایه‌هایی سیاه و سفید…
سرخ
چشمان من
زرد
رخسار من
و بی‌رنگ
دودِ سیگارِ من

من با قلمم نظم هستی را به چالش می‌کشم
و بود و نبود خود را در هم می‌تنم…

آری!
فردای من روشن نیست
اما می‌نویسم تا با استفراغ قلم
روحم را از خودخوری نجات دهم…

آیا کسی مرا خواهد خواند؟
هرگز
هرگز
هرگز

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

خواستم

خواستم سبز شوم، ساقه‌ام از ریشه گسست
چَکشِ تَلخِ تو کوبید و دل از بیخ شکست

خواستم ‌فحش ‌شوم، دل ‌به ‌دو صد خاطره‌ خورد
خواستم نَعره شوم، نَعره به حلقم گِره خورد

خواستم رود شوم، از تو به دریـا بـرسـم
خواستم شعر شوم، با تو به رویـا بـرسـم

خواستم سنگ شوم، شاکی و بی‌رحم شوم
بگذرم از تو و فردای تو، بی‌سهم شوم

***

تَلخم و زندگی‌ام تلخ‌تر از زَهـرِ تو بود
تَرسَم از ماندنِ هر خاطره از شهـرِ تو بود

تَلخَم و تَرسَم از این هجرت و از فاصله‌هاست
تَرسَم از پاسخِ تَلخَت به همه مسئله‌هاست

تَرسَم از مرگِ بهار است، در این بهمن‌ماه
تَلخَم از بختِ ‌مزخرف… تَرسَم از آخرِ راه…

تَرسَم از مرگِ‌ خودم نیست، تو را می‌ترسم…
از تو و مَقصدِ پوچَت… به خدا می‌ترسم

***

باز با مَقصدِ پوچَت، به گناه افتادم
باز هم شِعر شدم، باز به چاه افتادم

باز از فَرطِ تو، غَم با تو و الکل خوردم
باز هم باختم، از یارِ خودی گل خوردم

باز هم خنده شدم، طعنه به هر اشک زدم
بر تو و بر خود و آینده‌مان… کشک زدم…

از تو و رفتنِ تو، لمس شدم… ترسیدم….
بی‌تو در سـوزِ زمستان همه‌جا لرزیدم

***

خسته از سـوزِ زمستان غرق در کینه‌ شدم
سوختم آخـرِ بـازی… و قَرَنطینه شدم

سوختم از تو و از بازیِ ‌تو، وقتی‌ که…
فحش خوردم: «لجنِ ساده‌دلِ مَرتیکه…»

فحش خوردم که تو را با دل و جان خواستمت
قیمتت هیچ نبود، باز گران خواستمت…

فحش خوردم ‌که مرا فحشِ‌ بدی، حقم بود
سرنوشتم بد و بیراهِ تو… بـا مـاتـم بود

***

باز هم یادِ تـو و ننگ به لـجـبـازیِ تـو
باز هم ضَعفِ مـن و حیله و اخّـاذیِ تـو

باز کابوسِ شب و وحشتِ هر فـریـادت
کوچِ شیرینِ مـن و خودکشیِ فـرهـادت

خسته از بـازیِ تـو، خسته از این فاصله‌ها
خسته از بود و نبودت، خسته از مسئله‌ها

خسته از عطرِ تـو، پیچیده در این کاشانه
خسته از خاطره‌های تـو در این ویـرانـه

***

خواستم میخ شوم ، بنده چکش باشم
در جنون، نعره‌زنان، بی‌کَس و ناخوش باشم

خواستم شعر شوم، از تـو و پایانِ تـو باز…
سوختم، پوسیدم، در تـو و زندانِ تـو باز…

خواستم قهوه شوم، در تَـهِ فنجانی که…
خسته از بهمن و سرمای زمستانی که…

خواستم مَرگ شوم ، سمتِ تـو پرواز کنم
خواستم یادِ تـو را باز پس‌انداز کنم…

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

فال‌حافظ

نـشـد غـزل بنویسم، به خوبیِ حافظ
ولی خریدم از‌آن بچه، فالِ حافظ را
برای دیدنِ فردای کودکِ معصوم
و درکِ هَمّ و غَمِ آن نگاهِ نافذ را

و درکِ سهمِ ضعیفان -که اغنیا بُردند-
و درکِ رَحْمِ ستمگر، به لال و کور و کر
و درکِ فهمِ خری از تلاوتِ یاسین!
و درکِ وَهمِ تو از سهمِ نابرابرِ هـر…

که نابرابر بود، سهمِ کـودک از دنـیـا
برای نانِ بیاتی، بِـگـو مَـگـو می‌کرد
دلیلِ بختِ سیاه و گرسنگی‌ها را
درونِ تیمِ خدا‌-بنده جستجو می‌کرد

که ‌ جستجو ‌‌می‌کرد،‌ لای ‌ ‌فالِ ‌‌حافظ‌ باز
که جستجو می‌کرد، لای شاید و هرگز
که درکِ هَمّ و غَمِ آن نگاهِ ‌سردرگُم
از عهده نه من آمد نه حضرتِ حافظ

 

بهمن انصاری
از کتاب کرگدنیسم

کتاب کرگدنیسم از بهمن انصاری

Home | SitemapRSS |

Google | Goodreads | LinkedIn | Crunchbase | ORCiD | WikiTree |

كليه حقوق مادی و معنوی، محفوظ است.

Copyright © 2020~Today  |  Design by Bahman Ansari & Book Cafe